مشکات نازدونه مامان و بابامشکات نازدونه مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

مشکاة خانم شیرینی زندگی

گزارشه یه روز خوبه بهاری (پنجاه بدر)!

این جمعه رو تصمیم گرفتیم واسه نهار بریم یه جای سرسبز،یه جای خوبم پیدا کردیم، می تونید ببینید...     همین که نهار از گلومون پایین رفت یهویی آسمون شروع به سروصدا کرد و بارون به شدت بارید، مام که زیره بارون ... مونده بودیم جمع کنیم بریم یا بمونیم تا بارون بند بیاد!     زیر اندازم نتونس جلوی خیس شدنمونو بگیره منم کم کم داشت صدام درمیومد، یکی یکی پا به فرار گذاشتیم، اول دایی مهدی کرییر منو که حسابی خیس شده بود ورداشتو رفت سمت ماشین...   بعد مام سریع جمع کردیمو رفتیم...     همین که اومدیم سمت شهر دیدیم شهر اصلاً بارون نیومده واسه همینم دوباره رفتیم یه ج...
19 ارديبهشت 1393

سیسمونیم:-)

بخش کوچیکی از سیسمونیم، مامان جون دستت درد نکنه چقدم که خوش سلیقه هستین :-)   ...
19 ارديبهشت 1393

مهمونای امروز...

  امروزم که مهمون داشتیم، دوقلوهای شیرین و شیطون دختر عمو مرجان آقا ابوالفضل و امیر عباس جان. ...
19 ارديبهشت 1393

سینا و طاها

جمعه برای اولین بار رفتیم خونه مادربزرگ بابایی، آقا سینا و آقا طاها (پسر دایی های بابا احسانم که از کرج اومده بودن عروسی) اونجا بودن.    ...
19 ارديبهشت 1393

گلدشت...

  چند وقت پیش با مادرجونو دایی مهدی رفتیم گلدشت،باغه یکی از دوستای بابایی، جای شمام سبز:-) ...
19 ارديبهشت 1393

منو شیشه شیرم :-)

وقتی شروع به شیر خوردن می کنم این شکلی ام   بعد کم کم اینجوری میشم   بعدشم که به خواب عمیق فرو میرم :-)                        ...
17 ارديبهشت 1393